Blog . Profile . Archive . Email  


خیس از باران

زیباترین داستان ها،جملات و عکس های احساسی و عاشقانه

نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:27 توسط Hasti| |

 

به نیوتن بگویید هر عملی را عکس العملی نیست ...

اگر بود ...

این همه عاشقانه های من بی جواب نمی ماند ...

 

آپلود عکس

 

نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:23 توسط Hasti| |


گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 



گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 


گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 



گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 



گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:16 توسط Hasti| |

لبخندش را تقسیم کرد ؛ خنده اش نصیب من شد ، لب هایش مال دیگری ...

 

کم سرمایه ای نیست ؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند !

ولی ....

از آن بهتر داشتن آدمهاییست ،
که وقتی حالت را میپرسند ؛
بتوانی بگویی :
خوب نیستم ... !!

 

گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه ...
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...

دلم واسه خودم تنگه ...

 

زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم
او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !

کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...

 

مقصد مهم نیست
مسیر هم مهم نیست

حتی خود سفر هم چندان مهم نیست؛
همسفر خیلی مهمه . . .

 

پــــلاک
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد��

 

خدایا تنها به کسانی فرزند عطا فرما که قدرش را بدانند ...
دنیایمان پر شده از یتیمانی که پدر و مادر هم دارند.

 

با تمــام مداد رنگی های دنيــا ...
به هر زبانی که بدانی يا ندانی ...

خالی از هر تشبيه و استعاره و ايهام ...
تنهــا يک جمله برايت خواهم نوشت ...

دوسـتــت دارم.

 

وقتی کسی به شما میگه احساس بدبختی میکنه ، به آرامی دستش رو بگیرید ، بغلش کنید و بهش بگید : 
" ای بابا ، حالا کجاشو دیدی!! "

 

 

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:55 توسط Hasti| |

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط Hasti| |

 

قلبم این روزهاسنگین شده است...چشمانم دیگرهیچ رنگی بجزرنگ چشمانت راپذیرانیستند...

وجودم ازفراقت نحیف گشته است...

مردم شهرنمیدانندکه من به امیدیافتن سایه توست که شبهاکوی وبرزن برهم میزنم وشهررابه آشوب فرامیخوانم...

مردم شهرنمیدانندکه لیلی آنقدرعاشق است که تنهابهانه اش برای زیستن نوایی است که گه گاهی گوشش مینوازدوچشمانی که هرچندوقت یک باروجودش رابه ضیافت عشق فرامیخوانند...

ونوشتن برای مجنونش که دوراست زاو ودل بی قرارش...دوراست زلیلی...دوردور...



 

 

وصف دلتنگیش راتنهازآسمان بپرسیدکه اوست که نظاره گرلیلی ست...

مردم شهرنمیدانندکه تنها زنگ تفریح لیلی دراین دنیای پرمشغله فکرکردن به آینده وساختن آشیانه ای ازجنس عشق است وهمراهی وهمدردی کردن بامجنون...

مردم شهرنمیدانندکه لیلی روزهاوشبهایش رادرحسرت آغوش تنگ مجنون میبازدوتمام لحظه هایش آغشته به نگاهی است که اورامحبوس واسیرعشق ساخته است...

 

بگذارمردم شهرندانند...

هرچقدرهم که بدانندتوبازهم ازمن دوری...

آنهاهیچگاه نخواهندفهمیدکه تنهاعشق توست که قلبم رالبریزاززیستن ساخته است ...

نخواهندفهمیدکه بخاطروجودپاکت ازدنیاوتمام آنهادل خواهم کند...

آخرمگردنیابدون تودنیاست؟؟؟

حتی اگرهزاران هزاربارزیربارعشقت مرگ راتجربه کنم دوباره چشم خواهم گشودودوباره عشق راپذیراخواهم بود...

وقتی کنارم نیستی چه کنم بادل بهانه گیرم؟

چه کنم بااین همه تنهایی وبی کسی؟

مجنونم...

زودتربیاکه تاروپودلیلی راغصه انباشته است...

زودزودبیاکه دنیاجهنم گشته است برایم...

زودتروجودت آشکارکن که خداروزبه روزحسودترمیشود...

آخراین روزهاپروردگارخطابت میکنم...نمیدانم شایدکافرگشته ام...

بیاکه لیلی دیگرمجالی برای نازکردن نداردوتنهانازمیکشد...

بیابه زیارت حریم عشق...

نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:32 توسط Hasti| |

تو صبح باش!من تمام شب های تاریخ را تاب می آورم...

 

اگر دلت گرفته سکوت کن.این روزها کسی معنای دلتنگی را نمیفهمد.

 

مثل ان است که شاهرگ احساسم را زده باشم.بند نمی اید دوست داشتن تو....

 

هیچ چیز ارامش را برایم معنا نمیکند جز خواب روی بازو های مردانه ات...

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط Hasti| |

سلام به تمام دوستان عزیز.شرمنده که چند مدت نبودم و ممنون که شما هنوزم به وب من سر میزنید.فدای همتون.

لحظاتتون پر از عسل.....

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 22:27 توسط Hasti| |

وای از نـیمـه شبـی

کـه بیـدار شـوم

تـو را بـخواهـمــ

و خـودم را در آغـوش دیـگری بیـابـــم...!

 

شاید باید بگویم
تا بدانی
سیندرلای تو
همان دخترکی است
که گاهی خسته میشود
از شستن زمین های ذهنش
از نامهربانی های تو  ...

حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است 

آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند... 
 

میدانی
دلتنگی و تنهایی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند ...

بیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد
پاهایش تاریکی را تجربه میکند،
گاهی برای رسیدن به نور
باید از تاریکی عبور کرد ...

 

لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن

لیاقت می خواهد "شریک " شدن

تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت

من خوشم به خلوت تنهایی ام

تو بخند به امروز...

من میخندم به فرداهایت..
 

 

دلم سفر مي خواهد...

نه براي رسيدن به جايي..

فقط بخاطر ِ رفتن ...!
 

باران بيايد يا نيايد
توباشي يا نباشي 
خاطرت باشد یا نباشد 
دیگر تنهاییم را با تو هرگز قسمت نمی کنم 
و از ته دل به تو می گویم ؛ 
نا رفیق ! 
من خيس از ياد توام !

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:1 توسط Hasti| |

امروز زنی‌ را دیدم که بوسه‌ از لبش می‌‌چکید!
خدا را شکر
پس/ هنوز مردی است که عاشقانه می‌‌بارد......!!

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:55 توسط Hasti| |

 

دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هر چه منتظر ماندم

کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . . .

 

 

دلتنگ که باشی هیچ کس جز دلدار به دادت نمی رسه ، دلداده ی دلتنگیاتم . . .

 

آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، من آنجا به انتظارت هستم . . .

اگه به تو زل نمیزنم ، رازی است که با نگاه فاش میشود . . .

بلند ترین شاخه درخت ، یک واژه را می فهمد ، و آن هم تنهائیست . . .

بمون بگو چکار کنم ، دنیا پر از درد و غمه / تموم زندگیم توئی ، تو هم که اخمات تو همه !

 

گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست .

 

 

نمیدانم پس از مرگم که آید بر مزار من که بنشیند به سوگ من

سیاه چشمی سیاه بر تن کند یا نه ، ترا سوگند به جان دلبرت سوگند

مرا هم یاد کن آن شب که من در زیر خاک سرد تنهایم . . .

نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت 11:14 توسط Hasti| |

رفتم که نبینی پریشان شدنم را
غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم
تا که یک لحظه نبینی غم تنها شدنم را

بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد

فاصله
یا تو
چه فرقی می کند ؟
هر دو مرا یاد یک چیز می اندازد
تنهایی …!

این بار تو بگو که “دوستت دارم“….
نترس…..
من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید…..

چه خوش خیال بودم….
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم…….
به حبس ابد!!
به یکباره جا خوردم…..
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد….
……هی…
تو….
آزادی!….
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد…..!!!

 

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط Hasti| |

رفتی ولی اینو بدون هرجا باشی دوستت دارم

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 13:7 توسط Hasti| |

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط Hasti| |

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط Hasti| |

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 20:50 توسط Hasti| |

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 20:23 توسط Hasti| |

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 20:12 توسط Hasti| |

برو سراغ مـن نیـا مـا دیگــــه مردیم واسـه هـــم
حتی ازم خبـر نپـرس شـدم اسیـره دسـت غـم
نپـرس چـی اومـد بـــــه ســـــرم تـو کـه واسـت مهـم نبـود
دست خیانتت یک روز اتیـش کشیـــــد بـه هـرچـــــی بـود

بــــرو شـایـد تو نبـودت یـــه لـحظــــه آروم بگیــــــرم
ببیــــــن چــــــه کــــــردی بــــا دلــــــم نمیشـه آسون بمیـرم
حـالـا کــــــه تـو نفهــــــمیـدی چـرا چشـام تر بوده
الهـی آواره نشـی مثـــــــــــل منـــــــه درمـونده
الهـی آواره نشـی مثـل منه درمــــــونده
 

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 11:13 توسط Hasti| |

از تو دلگیر نیستم!!!

از دلم دلگیرم

که نبودنت را صبورانه تحمل میکند...........


نمی دانم كه دانست او دلیل گریه هایم را ؟
نمی دانم كه حس كرد او حضورش در سكوتم را ؟
و میدانم كه می دانست زعاشق بودنش مستم
وجود ساده اش بوده كه من اینگونه دل بستم


 

من اگه خدا بودم...


اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

 

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 11:9 توسط Hasti| |

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”

و تو جواب میدی “خوبم!”


کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”


.


.


.


در رویاهایت جایی برایم باز کن ،


جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ،


خسته شدم از بی جایی . . .


نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 11:7 توسط Hasti| |

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:58 توسط Hasti| |

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!
 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط Hasti| |

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:51 توسط Hasti| |

آن زمان كه مشق پرواز ميكرديم
خاطرم نيست
به آسمان چندم ، مي بايست سفر كنيم
اما...
خوب يادم هست كه...
قرار بود
هميشه،
با هم پرواز كنيم.
 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:20 توسط Hasti| |

برای خیانت هزار راه هست
اما....!
هیچکدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست
 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:17 توسط Hasti| |

می‌خواستم بمانم
رفتم
می‌خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم …
 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:9 توسط Hasti| |

مــن، از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم ...
و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را ...
و از تمــــام تـــــو، یک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ...

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 12:14 توسط Hasti| |

یک روح پراز بهانه دارم ... برگرد!
یک عالمه عاشقــانه دارم ... برگرد!

با اینکه دلیل رفتنت " مــــــن " بودم
یک خواهــش کودکــانه دارم برگرد!!!

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 12:10 توسط Hasti| |

امــشب بــه میــهمانی تــو می آیــم 
نــه چشــمان فریــبنده ات و نــه لبــان تبــدارت را میــخــواهــم 
مــرا آغــوشــی بــه وســعت دســتانت کافــی ســت ... 
دلــم گــرفــته ... 

غــم هــایم را بــغل کــن. 
 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 12:5 توسط Hasti| |

سلامی از دلی تنها
دلی آکنده از غمها
گهی بی بار
گهی بی یار
گهی از زندگی بیزار
گهی خندان
گهی گریان
گهی رنجیده از یاران
سلام ای بهتر از باران

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1398برچسب:,ساعت 12:0 توسط Hasti| |

 

باران باش تا به تو عادت نکنند ، هر وقت بیایی دوستت داشته باشند.

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط Hasti| |

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 11:41 توسط Hasti| |

سلام  دوستان عزیز.ممنون که به وبلاگ خیس از باران سر زدید.امیدوارم مطالب مورد قبولتون باشه.حتما به ارشیو هم سر بزنید.بازم منتظرتون هستم.  

نوشته شده در شنبه 17 تير 1398برچسب:,ساعت 15:38 توسط Hasti| |


Power By: LoxBlog.Com